پاییز همان فصلی اسـت کـه در آن برگ درختان میریزند ودر زیر پای رهگذران بیتفاوت خش خش میکنند. پاییز شاید همان فصل غفلت اسـت و رخوت شاید هم نه فصل هوشیاری و تدبر اسـت؛ چـه فرقی میکند کـه در پاییز خواب باشی یا بیدار مهم آن اسـت کـه پاییز کار خودش را میکند
بـه دقت و حوصله دست بکار آراستن می شود؛ آراستن درختها، شهرها، باغها و زمین بـه زرد و سرخ و قهوهاي برگها؛ بـه قطرات گاه نم نم و گاه شرشر باران و بـه باد کـه میوزد. پاییز همان فصل دل انگیزی اسـت کـه گاه رویاییاش می خوانند همان فصلی کـه می تواني در آن ساعتها از پنجره اتاق بـه درخت روبروی خانه نگاه کنی و خسته نشوی.
پاییز همان دل انگیزانه ایست کـه گاه هوس می کني زیر بارانش بی روسری در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند. پاییز همان مادر رقص خرامان برگهاست کـه بـه ناز و عشوه تمام چرخ زنان از آسمان بر سرت میبارند، و تـو سریعتر می روي تا زیر برگهایش برسی و با خودت بگویی این یکی بـه افتخار مـن افتاد. پاییز همان موسیقی خوش خش خش برگهاست.
همان برگهاي خرامان کـه اینبار هوس می کنی کفشهایت را در آوری تا موسیقی هبوط برگها پاهایت را قلقلک کند. پاییز همان فصل درختان لخت خرمالو اسـت کـه سرخی خرمالوهایش ر ا بـه همه ی عرضه میدارد. همان فصل قاصدکهاي شیطون کـه برایت خبر میآورند، خبرهاي خوش، خبرهایی کـه هیچوقت نمیرسند وتو بازهم آنها را بر میداری و فوت میکنی.
و با نگاهت تعقیبشان می کني تا در آبی ابری آسمان پاییز گم شوند. آه عجب این پاییز برگ زیر هزار رنگ خوش می نشیند در چشم و خیال مـن … و مـن از ورای سفیدی دیوارهاي اتاقم همه ی را، همه ی را خوب خوب می دانم؛ دیگر جادههاي پاییز را از حفظ شدهام.
نکته اصلی در مورد پاییز این است که پاییز در مقابل این همه زیبایی که در اختیار ما می گذارد از ما چیزی نمی خواهد جز این که به تفکر بنشینیم و به خدا نزدیک شویم . به تعبیر زیبای حافظ مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟ به دست مردم چشم، از رخ تو گل چیدن